عشق حقیقی را با آدمی از آن التفات کلی نیست که عشق مرغیست که آشیانۀ او ازل است بر شاخ اُمّغیلان کی نشیند و در تنگنای عرصۀ امکان کی پرواز کند و آنچه شرف شفروه گفته است بدین معنی قریبست. ,
2
دعوی عشق مطلق مشنو ز نسل آدم
کانجا که شهر عشقست انسان چه کار دارد
عشق واسطهایست میان عاشق و معشوق موجب پیوند میشود اما در سایۀ کرشمۀ معشوق نهانست گاه گاه از کمالی که در کار خود دارد از غمزۀ معشوق ناوکی بر کمان ابروی او نهد و بر هدف جان عاشق اندازد و این بمثل زخمی بود که هر دو کون سر آن نتواند بود: ,
2
ای عشق چرا همی نهی بر جانم
باری که بدست کشیدنش نتوانم
اگر عاشق تواند که بساط مهرۀ قهر او باشد فثمَّ حَیاتُهُ چون طایعاً بساط مهرۀ قهر او شد حکم او را باشد اگر کم زند و اگر بیش حکم او را بود اگر نقش وصل برآید فَعیشْ فی عَیْشٍ و اگر نقش فراق برآید فَطَمْسُ فی طَمْسٍ. ,