روزگاری که رخت قبلهٔ جان از محتشم کاشانی غزل 21

محتشم کاشانی

آثار محتشم کاشانی

محتشم کاشانی

روزگاری که رخت قبلهٔ جان بود مرا

1 روزگاری که رخت قبلهٔ جان بود مرا روی دل تافته از هر دو جهان بود مرا

2 چند روزی که به سودای تو جان می‌دادم حاصل از زندگی خویش همان بود مرا

3 یادباد آن که به خلوتگه وصلت شب و روز دل سرا پردهٔ صد راز نهان بود مرا

4 یادباد آن که چو آغاز سخن می‌کردی با تو صد زمزمه در زیر زبان بود مرا

5 یاد باد آن که چو می‌شد سرت از باده گران دوش منت کش آن بار گران بود مرا

6 یاد باد آن که به بالین تو شبهای دراز پاسبان مردم چشم نگران بود مرا

7 یاد باد آن که دمی گر ز درت می‌رفتم محتشم پیش سگان تو ضمان بود مرا

عکس نوشته
کامنت
comment