-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
در آن وقت که شیخ ما قدس اللّه روحه العزیز به نشابور بود درویشی پیش شیخ آمد و گفت اندیشۀ میهنه دارم، شیخ دوات و کاغذ خواست و گفت ساعتی توقف باید کرد تا چیزی به بوطاهر بنویسم پس بنوشت: ,
بسم اللّه الرحمن الرحیم سلام اللّه اللطیف الخبیر علی الکبیر و الصغیر و هو علی جمعهم اذا یشاء قدیر و السلام، کاغذ به درویش داد تا ببرد. ,