چون ز چشمم رود آن خون که از عرفی شیرازی غزل 392

عرفی شیرازی

آثار عرفی شیرازی

عرفی شیرازی

چون ز چشمم رود آن خون که زند بر دل خویش

1 چون ز چشمم رود آن خون که زند بر دل خویش جنبش آن مژهٔ دم به دم و بیش از بیش

2 می کنندش متأثر، مشوید ای احباب همره نفس، سرانگشت گزان، از پس و پیش

3 گرم جور آن ستم اندیش و من از غم سوزان که نگیرد دلش از این ستم بیش از بیش

4 باش گر وصل تو از غیر که سنجیده دلم لذت وصل تو با چاشنی حسرت خویش

5 گزم انگشت که کو نیشتر و کو الماس چون به فردوس درآیم همه داغ و هم ریش

6 چند گویی که میندیش و مبین روی نکو عرفی این ها به کسی گو که بود نیک اندیش

عکس نوشته
کامنت
comment