- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون رخت بینم سر خویش از حیا پیش افکنی وآتش محرومیم در سینه ریش افکنی
2 شهر پر غوغا شد از تو کاش چون آیی برون دفع غوغا را نقابی بر رخ خویش افکنی
3 دست ده تا چینم آزارش به بوس ای جان که سنگ برمن دیوانه از طفلان همه بیش افکنی
4 نیست جز خونریزی و عاشق کشی کیشی تو را دمبدم تیر دگر برما ازان کیش افکنی
5 می زنی قرعه پی قتل رقیبان تا به کی قرعه دولت به نام هر بداندیش افکنی
6 ریش دل گر کرد خانه چشم بر هم زن به ناز در دلم چاک از مژه بهتر که از نیش افکنی
7 شاه خوبانی و درویش تو جامی دور نیست گر به رحمت سایهای بر حال درویش افکنی