1 وقتی گر بود همچو گوهر اشکم شد ز آتش دل کنون چون اخگر اشکم
2 زد قطره شب هجر ز بس در طلبت یک آبله گشت پای تا سر اشکم
1 ز دست درد مجنونمشربان را در بیابانها به دامن میرسد مانند گل چاک گریبانها
2 مبادا خار خواهش دامن دل را به چنگ آرد در این گلشن به رنگ غنچه جمع آرید دامانها
1 تو و بدمستی و رندی و میْآشامیها من و خون خوردن و رسوایی و ناکامیها
2 صبح نوروز خرام است، مبارک باشد بر تنت جامهٔ چسپان خوشاندامیها