کی کنم با کان گوهر درج لعلت را عوض از جامی غزل 512

کی کنم با کان گوهر درج لعلت را عوض

1 کی کنم با کان گوهر درج لعلت را عوض لعل تو مقصود بالذات است و جوهر بالعرض

2 نیست مردن آنکه افتد غرقه خون صید تو بلکه مسکین می دهد تیر تو را جان در عوض

3 تن مریض شوق تیغ توست بگذر بر سرش چون به دست توست جان من علاج این مرض

4 گفته ای خواهم اسیری را نشان تیر ساخت زین سخن امید می دارم که من باشم غرض

5 عشق تو آمد بلا آرام من در عشق صبر لا لبلواک انقطاع لا لصبری منقرض

6 می کنم عض انامل بی لب نوشین تو نیست زان حلوا انامل را نصیبی غیر عض

7 نیست بی جوهر عرض را جامی امکان وجود لعل جانان جوهر آمد جان مشتاقان عرض

عکس نوشته
کامنت
comment