کی ز کوی تو سعیدا نفسی می شد دور از سعیدا قصیده 4

کی ز کوی تو سعیدا نفسی می شد دور

1 کی ز کوی تو سعیدا نفسی می شد دور گر خیال تو نمی داد دلش را دستور

2 گرچه در صورت ظاهر ز تو دور افتادم نیست منظور خیالم بجز ایام حضور

3 پرتو شعلهٔ دیدار منور دارد کلبه ام را مه و خورشید چه نزدیک و چه دور

4 صبر، مفتاح فرج گفته رسول عربی به امید سخن اوست که گشتیم صبور

5 تا جدا کرده نظرهای رقیبان از یار چشم زخمی است که افتاده به رویم ناصور

6 در حلاوت چو عسل گشته کلامم که فراق بسکه بر شان دلم نیش زده چون زنبور

7 مطلب از سیر جنان دیدن همعصران است ورنه بالله که خواهش نبود حور قصور

8 مثنوی تا به جهان شرح جدایی را کرد گشت در عالم تنهایی ما نی مشهور

9 منتظر باش مگر یوسفی از غیب رسد که کند کلبهٔ احزان تو بیت المعمور

10 دوش در کوی خرابات گذارم افتاد مطربی ساغر می در کف و می زد تنبور

11 معنی مصرع ثانی به ترنم می گفت وای بر حال کسی کاو ز تو باشد مهجور

12 شام شهر رمضانم شب هجران گشته می برد رشک ز شام تو مرا وقت سحور

13 دیده از دیدهٔ من سیل روانی زان رو چرخ افکند در این گوشه به امداد بحور

14 وقت مهر است خدایا ز سحاب کرمت چند در ابر جدایی بود این خور مستور

15 روز هجران مرا هم شب وصلی بفرست که به این روز شوم چون شب یلدا مشهور

16 به خیال تو نسازم چه کنم مسأله را آب چون نیست ز خاک است طهارت به ضرور

17 طرفه سخت است به مطلوب رسیدن در هجر این کمان را نکشیده است کسی با زر و زور

18 بی تو درد دیدهٔ من دهر چنان تنگ [فضاست] که برم رشک چو آید به نظر دیدهٔ مور

19 خار صحرای فنا سائل دامن گیر است پوست بر دوش در این راه به از کرک سمور

20 ز اتحادم سخنی چند بیان می کردم لیک ترسم که به دارم نکنی چون منصور

21 ذکر مهجور بجز وصل نباشد چیزی غیر می سر نزند حرف دگر از مخمور

22 می برد یاد تو از هوش، خیالت از خویش رفت بیجا سخنی گر ز سعیدا معذور

عکس نوشته
کامنت
comment