کی یار ریزد خون یار، آنگاه از آذر بیگدلی غزل 162

آذر بیگدلی

آثار آذر بیگدلی

آذر بیگدلی

کی یار ریزد خون یار، آنگاه یاری همچو تو؟!

1 کی یار ریزد خون یار، آنگاه یاری همچو تو؟! آخر که از یاران بگو کرده است کاری همچو تو؟!

2 تازی تو گر رخش جفا، کی جان برند اهل وفا؟! مسکین شکاری کز قفا، دارد شکاری همچو تو؟!

3 خونم بریز ای سیم‌تن، چون کس نخواهد خواستن؛ خون گدایی همچو من، از شهریاری همچو تو!

4 از بس ز غم خون خوردنم، مشکل بود جان بردنم؛ ظلم است از غم مردنم، با غمگساری همچو تو!

5 بس از پِیَت ای بی‌وفا افتادم، افتادم ز پا ؛ اما سگی چون من کجا، گیرد شکاری همچو تو؟!

6 ای گل نیم غمیگن بسی، گر بینمت با هر خسی؛ دانم نسازد با کسی، ناسازگاری همچو تو!

7 دی گفتمش: سرو و سمن، بر رسته چون تو در چمن؛ او گفت: گفتی همچو من؟! - من گفتم: آری همچو تو!

8 گفتا: ازین کو پس برو، دل کن بیار نو گرو؛ گفتم: نه حرفی می‌شنو کو یار و یاری همچو تو؟!

9 گفتا: نگردد کس دگر، خونین‌دل و خونین‌جگر آذر بود یاری اگر، در هر دیاری همچو تو!

عکس نوشته
کامنت
comment