- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زبون کی می توان کرد به نیرو چرخ پرفن را به خاک افکنده این زال کهن چندین تهمتن را
2 چراغان کرده از شمع مزار کشتگان هر سو تو چون از جوش رعنایی کشی بر خاک دامن را
3 چه ترسی از حوادث چون توسل با خدا جستی که با فانوس نبود احتیاجی شمعی ایمن را
4 نگردانیده برگرد سر خود دورم اندازد چه اقبال ست یا رب طالع سنگ فلاخن را
5 نهان در گرد کلفت می شود آیینه از آهی مکدر می کند اندک غمی دلهای روشن را
6 غمم بسیار شد وقتست اگر برداری ای ساقی به زور باده از روی دلم این کوه آهن را
7 مددجو در حوادث دایم از آل عبا جویا ز صرصر آفتی نبود چراغ زیر دامن را