1 هرچه بر من زمانه گیرد تنگ من ترا تنگتر به بر گیرم
2 گر به سر آیدم زمان بقا از لقایت بقا ز سر گیرم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بر دلم صدهزار نیشترست بلکه از صدهزار بیشترست
2 شرح یک ماجرا ز دردسرم موجب صدهزار درد سرست
1 بهار آمدکه ازگلبن همی بانگ هزار آید به هر ساعت خروش مرغ زار از مرغزار آید
2 تو گویی ارغنون بستند بر هر شاخ و هر برگی ز بس بانگ تذرو و صلصل و دراج و سار آید
1 خیمهٔ زربفت زد بر چرخ نیلی آفتاب از پرند نیلگون آویخت بس زرین طناب
2 بال بگشود از پس شام سیه صبح سفید همچو سیمین شاهبازی از پی مشکین غراب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به