هر آن نقشی که می بندی از عمادالدین نسیمی غزل 189

عمادالدین نسیمی

آثار عمادالدین نسیمی

عمادالدین نسیمی

هر آن نقشی که می بندی نگارا ناقش آنم

1 هر آن نقشی که می بندی نگارا ناقش آنم به هر اشیا که پیوندی درون جان او جانم

2 هر آن ظاهر که می‌بینی منم صورت به عین او هر آن ناظر که دریابی در او سری است پنهانم

3 منم یوسف جهان چاه است، منم نوح و زمین کشتی بود نفس سگم فرعون و من موسی عمرانم

4 دلم یونس تنم حوت است و اشیا بحر بی‌پایان همه عالم به یک حمله بجنبد گر بجنبانم

5 محمد عقل کلم شد که نفس آمد براق او علی ام عشق و تن دل دل به شرق و غرب پویانم

6 سرم عرش است و پا کرسی، از این برتر مکان نبود جگر دوزخ دلم جنت که منظرگاه جانانم

7 حقیقت تیغ صمصامم همه عالم غلاف او اگر عالم شکست آید که من آن تیغ برّانم

8 سخن خورشید شد ما را دهان و گوش شرق و غرب مه رخشان بود چشمم که اندر چرخ گردانم

9 تو را بدفعل شیطانی است روح ادراک ربانی اگر ادرک او دانی بدانی آنچه می‌دانم

10 به بحر و بر گذر کردم به خشک و تر سفر کردم نشان بی‌نشانی را نسیمی‌وار می‌دانم

عکس نوشته
کامنت
comment