1 هرچه شاهان عصر ما دیدند جانب مخزنش روانه کنند
2 پر عجب نیست گر چو حمامی آب را نیز در خزانه کنند!
1 چو زاهد در دماغم شوری از وسواس پیچیدهست جنون در کاسهٔ سر چون صدا در طاس پیچیدهست
2 ز پیچ و تاب انگشتم به شاخ آهوان ماند ز بس عشق تو دستم ای خدانشناس پیچیدهست
1 به راه عشق خطر نیست بینوایان را گل است هر سر خاری برهنه پایان را
2 به چشم خلق نیایند، کز کلاه نمد بود کلاه سلیمان به سر گدایان را
1 از کوی عشقت ای بت دلجوی دیگران رفتم که جا کنم به سر کوی دیگران
2 چون بینمت به غیر، که دیدن نمی توان تیر ترا نشسته به پهلوی دیگران
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به