هر چه اسباب جمال است رخ خوب تو را از جامی غزل 4

هر چه اسباب جمال است رخ خوب تو را

1 هر چه اسباب جمال است رخ خوب تو را همه بر وجه کمال است کما لا یخفی

2 بعد عمری کشمت گفتی و من می میرم هر دم از غم که مبادا نکند عمر وفا

3 بس که زاهد به ریا سبحه صد دانه شمرد در همه شهر بدین شیوه شد انگشت نما

4 گر به تیغ تو جدا شد سرم از تن چه غم است غم از آن ست که از تیغ تو افتاد جدا

5 خواستم خواهم ازان لب به دعا دشنامی حاجت من چو روا گشت چه حاجت به دعا

6 طلب بوسه ازان لب نبود حد کسی در سر من هوسی هست ولی زان کف پا

7 جامی آخر به سر زلف تو زد دست امید خصه الله تعالی بمزید الزلفا

عکس نوشته
کامنت
comment