- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرچه آن می رود از حد سمک تا بسما فاعلش را نتوان گفت که چونست و چرا؟
2 نوبت هجر مطول شد و ز اندازه گذشت گر درین حال بماند دل من واویلا
3 من ازین آتش سوزنده که در سر دارم همچو شمعم همگی محو کند سر تا پا
4 آخر، ای یار دل افروز، چه بودست و چه شد؟ نظری کن بسوی بنده خود احیانا
5 نظر تست که گویند: حیات طیب نفس تست که گویند: «که یحیی الموتا»
6 تا بکی تیر ملامت رسد از هر سویی؟ تیر پیداست ولی شست و کمان ناپیدا
7 قاسمی را چه غم از سرزنش دشمن و دوست عشقبازی ز ازل گشت نصیب دل ما