- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر آن حدیث که از عشق میکند، روایت خلاصه سخن است آن و مابقی است، حکایت
2 جهان عشق ندانم چه عالمی است، کانجا نه مهر راست زوال و نه شوق راست، نهایت
3 بیا بیا که همه چیز راست، حدی و ما را ز حد گذشت فراق و رسید شوق، به غایت
4 برفت کار ز دست و رسید عمر، به پایان بیا و مرحمتی کن، که هست وقت رعایت
5 ولایت دل و چشمم سیاه شد، قدمی نه درین سواد ز مردم، بپرس حال ولایت
6 توام ز چشم فکندی و من فتاده چشمم ز چشم خود گله دارم، ندارم از تو شکایت
7 به رنگ روی همی دانم، آب چشم و برآنم که رنگ و روی تو در آب دیده، کرد سرایت
8 بداد جان و بجان در نیافت، وصل تو سلمان که این معامله، موقوف دولت است و هدایت
9 تو پادشاهی و ما را که بندهایم و رعیت ز حضرتت نظر همت است و چشم عنایت