آنچه می دانی تو در باطن نهان اظهار از سعیدا غزل 95

آنچه می دانی تو در باطن نهان اظهار ماست

1 آنچه می دانی تو در باطن نهان اظهار ماست هر که می خواهد ببیند روی حق، دیدار ماست

2 پیش رندان باده چون از جوش افتد کامل است با ادافهمان عالم، خامشی گفتار ماست

3 چشم ما هرگز نشد سیر از تماشای رخش آن که هرگز به نمی گردد دل بیمار ماست

4 برنمی دارد ز پایش دست، هر جا می رود سایهٔ آن دلربا هم در پی آزار ماست

5 با دل سنگین خود با ما نخواهی شد قرین شیشه و پیمانه و می زاهدا در بار ماست

6 از دکان خودفروشان جنس استغنا مجوی این متاع بی نیازی خاصه در بازار ماست

7 ای مفسر، سیر دیوان سعیدا را بکن آنچه در قرآن نشد معلوم، در اشعار ماست

عکس نوشته
کامنت
comment