آن چه گل بود که در شهر از آشفتهٔ شیرازی غزل 315

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

آن چه گل بود که در شهر زبستان آمد

1 آن چه گل بود که در شهر زبستان آمد وین چه سرو است که از باغ بایوان آمد

2 گل کجا بذله کشد دلکش و چون سرو چمد سرو کی رفت چنین نغز و خرامان آمد

3 بجز آن لؤلؤ خندان بعقیق لب او معدن لؤلؤ کی لعل بدخشان آمد

4 شاید ار سرو چو صوفی بدر آید بسماع زآنکه بلبل بچمن مست و حدی خوان آمد

5 پرده دار حرم جاه تو شد ماه زفخر خود بدرگاه تو با پیکر عریان آمد

6 تو نشستی بسمند و همه مردم گفتند بر سر باد صبا تخت سلیمان آمد

7 میرسد تیغ بکف بر سر من پنداری بت پیمان شکنم بر سر پیمان آمد

8 زلف خم در خمش افتاد بکف آشفته سر سودازدگان باز بسامان آمد

9 آبی ای ساقی مستان تو بر آتش بفشان کاین ثناخوان بدرت با لب عطشان آمد

10 پیر آتشکده عشقی و من هندویت سجده کوی توام غایت ایمان آمد

11 در سحاب مژه ام موج زند سیل سرشگ گو بکشتی بنشین نوح که طوفان آمد

عکس نوشته
کامنت
comment