1 عجب دو چیز بیک چیز داد یک چیزش بملک داد سر تیغ او قرار و قوام
1 بجستند تاراج و زشتیش را بآکج کشیدند کشتیش را
1 آمد به سمرقند شه از رغم عدو اینک ملک مشرق بدخواهش کو
2 گریبغو و جیحونش نظر دید افزون پل بر جیحون نهاد و غل بر یبغو
1 غنودستند بر ماه منور خط و زلفین آن بت روی دلبر
2 یکی را سنبل نو رسته بالین یکی را لالۀ خود روی بستر