از سرو قدت کج نظران را چه گشاید از جامی غزل 141

از سرو قدت کج نظران را چه گشاید

1 از سرو قدت کج نظران را چه گشاید وز خاک درت بصران را چه گشاید

2 جز خون گره بسته به نوک مژه شبها از لعل تو خونین جگران را چه گشاید

3 جز با دگران دیدنت از دور به حسرت از وصل تو بی سیم و زران را چه گشاید

4 زر گشت مرا چهره و گر زر نگشایم زین وجه چو تو سیمبران را چه گشاید

5 سیم است برت ور کمر زر نگشایی از سیم تو زرین کمران را چه گشاید

6 آرد خبر از یوسف ما پیرهن گل از نکهت گل بی خبران را چه گشاید

7 بر جامی بیدل زبتان جز در محنت نگشاد ندانم دگران را چه گشاید

عکس نوشته
کامنت
comment