1 خودین چه کند چون نظرش کوتاه است او حب و غریب و بر صراطش راه است
2 سر رشته مده ز دست تا گم نشوی با حبل متین باش که ره بر چاه است
1 چنان به روی خود آشفته کرده ای ما را که گل بنانِ چمن بلبلانِ شیدا را
2 قیامتی دگرآخر به فتنه برمفزای مکن به سرمه سیه چشمِ شوخِ شهلا را
1 جای گنج است کنج خانهٔ ما نقد وقت است در خزانة ما
2 راح بستان که روح قدس به فخر می نهد سر بر آستانهٔ ما
1 ای در نقاب حسن نهان کرده آفتاب خطّی بر آفتاب کشیده ز مشک ناب
2 آتش فکنده در جگر لاله عارضت وز برگ نسترن بر و رویت ببرده آب