1 از لطف قد و صباحت خد چه کنی وز سلسله زلف مجعد چه کنی
2 از هر طرفی جمال مطلق تابان ای بی خبر از حسن مقید چه کنی
1 عاشقی در گوشه ای بنشسته بود گفت و گو با خویش در پیوسته بود
2 هر دم از نو داستانی ساختی ناشنیده قصه ای پرداختی
1 شب که از هر کار دل پرداختی با حریفان نرد عشرت باختی
2 بزمگاهی چون بهشت آراستی مطربان حور پیکر خواستی
1 دین پرستی کوره آتش به پیش گرم چون آتش به کسب و کار خویش
2 با منافق شیوه ای در دین دو رنگ از پی اثبات دین برداشت جنگ