از عشق تبرا چه کنم چون نتوانم از جامی غزل 693

از عشق تبرا چه کنم چون نتوانم

1 از عشق تبرا چه کنم چون نتوانم با عقل تولا چه کنم چون نتوانم

2 از درد تو داغی ست کهن بر دل ریشم تدبیر مداوا چه کنم چون نتوانم

3 از نازکی خوی تو خواهم که ز رویت پوشم نظر اما چه کنم چون نتوانم

4 هر چند که بگذشت ز حد وعده وصلت آهنگ تقاضا چه کنم چون نتوانم

5 خاریم شکسته ست به پا بر سر کویت عزم گل و صحرا چه کنم چون نتوانم

6 زد شعله به جان شوق وصال توام امروز تاخیر به فردا چه کنم چون نتوانم

7 من جامی مشهور به سودای بتانم ترک رخ زیبا چه کنم چون نتوانم

عکس نوشته
کامنت
comment