چه بایدم دلِ شوریده از حکیم نزاری قهستانی غزل 960

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

چه بایدم دلِ شوریده درجهان بستن

1 چه بایدم دلِ شوریده درجهان بستن که راست طاقتِ چندین به صبر بنشستن

2 اگر ز مطرب و می‌خانه توبه دادندم هنوز توبه نکردم ز توبه بشکستن

3 گدایِ کویِ خراباتیان بُدن به‌ از آنک به عنف سلطنتی کردن و دلی خستن

4 به مذهبِ من اگر عارفی تفاوت نیست ردا فکندن و زنّار بر میان بستن

5 کمالِ اهلِ تصوّف به چیست می‌دانی به معرفت، نه به برجستن و فرو جستن

6 نتیجه ای ز کراماتِ اولیا آن است که هم چو مریمِ دوشیزه‌اند آبستن

7 نزاریا چه کنی قصه چاره چیست همین ز خویشتن ببریدن به دوست پیوستن

8 گرت مقامِ قرار آرزو کند باید ز استحالتِ دنیا و آخرت رستن

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر