- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه شیرین گفت خسرو این عبارت که نبود وصل شیرین بیمرارت
2 سرم را در ره وصل تو دادم که بیسرمایه صعب افتد تجارت
3 سزد گر زندهٔ جاوید مانم که مرگ آمد ندیدم از حقارت
4 مرا تهدید کشتن چون کند دوست به عمر جاودان بخشد بشارت
5 برون نه از دل سوزان من پای که میترسم بسوزی از حرارت
6 که دارد فرصت خونخواری تو که صدتن می کشی از یک اشارت
7 به زلف و خال و خط بردی دلم را سپه را حکم فرمودی به غارت
8 مجو در گریه قاآنی صبوری که نتوان کرد در دریا عمارت