-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن چه زلفست آن که باز از قهر تابش دادهای وآن چه نرگسهای مستست آن که خوابش دادهای
2 این چه پیکانست بر جانم بگو زان غمزهها گوییا از بیوفایی زهر نابش دادهای
3 دیده بگشادم که تا بینم جمال آفتاب ای دو چشم من چرا بر رخ نقابش دادهای
4 زان لب چو نوشدارو هر دو چشم پرخمار از دل مجروح من گویی کبابش دادهای
5 چشم خون خوارت بسی خوردست خوناب جگر نیک سرمستست دل زان لب شرابش دادهای
6 آن نهال قامتش را بین چو سرو بوستان ای دل مسکین مگر از دیده آبش دادهای
7 دل به چشم جان سؤال از روز وصلت کرده بود گفته ای لالا و از ابرو جوابش دادهای
8 ای طبیب من ز لعلت بوسهای میخواست دل در جهان وز خون دل دردم جوابش دادهای
9 شهد وصلت چون شود بیرون به کام دل که تو شربتی شیرین تو از لعل مذابش دادهای