ز فرقت تو چه گویم چه ناتوان شده‌ام از جامی غزل 649

ز فرقت تو چه گویم چه ناتوان شده‌ام

1 ز فرقت تو چه گویم چه ناتوان شده‌ام ز قحط آب چمن چون شود چنان شده‌ام

2 زمان وصل تو چون زود همچو برق گذشت ز نوک هر مژه من ابر خون‌فشان شده‌ام

3 ز بس که گشته‌ام از فکر آن میان باریک ز چشم مردم باریک‌بین نهان شده‌ام

4 سموم هجر توام پی بر استخوان نگذاشت پی سگان درت مشتی استخوان شده‌ام

5 بر آستان تو آمد سریر عزت من بر آستان که کم از خاک آستان شده‌ام

6 طفیل خیل سگانم تفقدی می‌کن به کوی تو دو سه روز که میهمان شده‌ام

7 مگو که پیر شدی ترک عشق گو جامی که من به عشق تو پیرانه‌سر جوان شده‌ام

عکس نوشته
کامنت
comment