- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه چاره است دل سر زدیده بر زده را خدا علاج کند این جنون به سر زده را
2 مخور فریب رعونت که از پشیمانی بسی زنند به سر دست بر کمر زده را
3 مرا جدا ز تو هر شاخ گل به چشم تمیز مشابه آمده شریان نیشتر زده را
4 مدام پنجهٔ خورشید گرم زرپاشی است چه فیضها که بود بادهٔ سحر زده را
5 به سرزنش متقاعد نمی شود دشمن که پیچ و تاب بود بیش مار سرزده را
6 خدا نصیب دل دردمند جویا کرد خدنگ آن مژهٔ تکیه بر جگر زده را