- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چیست آن دریا که دارد بر سر آتش قرار آتش اندر زیر و آبش تیز تاب و شعله وار
2 موج دریاها ز آب و موج او از آتش است آب او چون آب دریاها نباشد خاکسار
3 آب او جوشان و در وی ماهیان بوالعجب جوشن هر یک ز سیم خام یا زر عیار
4 ماهیان در وی بسان صوفیان خرقه پوش سر بر آورده بر قاصی ولی بی اختیار
5 هر یکی چون زاهدی اندر ریاضت خانه ئی چرخ گردان میستاند خرقه ز ایشان تار تار
6 بیگناهی چند اندر تیره آبی غوطه ور بسته اندر گردن هریک طنابی استوار
7 بر کنار آب او استاد قدرت منتظر تا برآرد از وجود کی بیک ز ایشان دمار
8 مرده ئی چندند از سیفور و اطلسشان کفن و آن کفن ز ایشان رباید چرخ دون نباش وار
9 ز انبیا و اولیا نشمارد ایشان را خرد لیک دارند از نبی و از ولی هر یک شعار
10 گاه چون یونس گرفتارند اندر بطن حوت گاه چون منصور شان منزل بود بالای دار
11 شد تن ابن یمین چون تار ابریشم ز فکر تا ز ابریشم کشی ناگه شد این سر آشکار