1 بر خود چه نهی رنج در این جای سِپَنج چون پای یقین نهاده ای بر سر گنج
2 بنشین به تأنی و بر آسا از رنج و آن گنج به معیار خرد بر خود سنج
1 راهی ست دراز و دور، می باید رفت آنجات اگر مراد برناید، رفت
2 تن مرکب توست تا به جایی برسی تو مرکب تن شوی، کجا شاید رفت؟
1 در هستی کون خویش، مردم ز آغاز با خلق جهان و با جهان است انباز
2 وآنگه ز جهان و هر چه هست، اندر وی آگه شود و همه به او گردد باز
1 مردان رهت واقف اسرار تواند باقی همه سرگشتهٔ پرگار تواند
2 هفتاد و دو ملت همه در کار تواند تو با همه و همه طلبکار تو اند