1 آخر ای دل چیست چندین رستخیز عشق و میدان و تو ای غافل گریز
2 از صراط عاشقان پرهیز کن نیست آنجا جز گذر بر تیغ تیز
3 چارهٔ دیگر نداری جز همین اشک در دامان و می در جام ریز
4 دست در نای صراحی زن به عشق چون مؤذن بانگ بردارد که خیز
5 ای که در بستان جانم شاخ مهر دست در هم داده چون بیخ فریز
6 هم چنان بوی محبت میدهد چون شود در گِل عظامم ریزریز
7 بوی خون آید ز خاک مست من ای عجب گر در نشورد خاک نیز
8 ای نزاری هم صبوری ممکن است نه ز اصل اصفهان خیزد حجیز
دیدگاهها **