چه جرم است این از مجیرالدین بیلقانی قصیده 60

مجیرالدین بیلقانی

آثار مجیرالدین بیلقانی

مجیرالدین بیلقانی

چه جرم است این بر آورده سر از دریای موج افگن؟

1 چه جرم است این بر آورده سر از دریای موج افگن؟ به کوه اندر دمان آتش به چرخ اندر کشان دامن

2 رخ گردون ز لون او به عنبر گشته آلوده دل هامون ز اشگ او به گوهر گشته آبستن

3 گهی از میغ او گردد نهفته شاخ در لؤلؤ گهی از سعی او گردد سرشته خاک از لادن

4 بنالد سخت بی علت بجوشد تند بی کینه بخندد گرم بی شادی بگرید زار بی شیون

5 گهی باشد چو برطرف زمرد بیخته عنبر گهی باشد چو در لوح خماهن ریخته چندن

6 زمین آرای دود اندام گردون سای آتش دل سیه دیدار گوهر پاش میناپوش دیباتن

7 ز لاله باغ را دارد پر از بیجاده گون رایت ز سبزه راع را دارد پر از فیروزه گون خرمن

8 گهی با مهر همخانه گهی با باد هم پیشه گهی با چرخ هم زانو گهی با بحر هم برزن

9 بشوید چهره نسرین بتابد طره سنبل بسنبد دیده نرگس بدرد جامه بر گلشن

10 چو راه مردم ظالم هوا از جسم او انبه چو رای خسرو عادل زمین از چشم او روشن

11 مصاف افروز دشمن سوز شاه نیمروز آنکو درین ملکست کافی رأی وافی عهد صافی ظن

12 ملک بوالفضل نصربن خلف فرزانه تاج الدین که برباید همی تاج از سر شاهان شیر اوژن

13 زمانه بد سگالش را همی گوید که لاتأمن فرشته نیکخواهش را همی گوید که لاتحزن

14 حسامش را دهد زهره به هدیه شیر گردن کش سنانش را دهد مهره به رشوت مار دندان زن

15 بنان گردد ز تحریر قیاس جود او عاجز زبان گردد ز تقریر ثنای ذات او الکن

16 چو تا ز درخش نگزیند بجز صحن فلک میدان چو بازد گوی نپسندد بجز قوس قزح چوگان

17 نماند از تیر و گرز او مگر بر روی رایت ها عقاب نادریده دل هزبر ناشکسته تن

18 جلال قدر او بحد صفات عدل او بی عد عطای دست او بی مر سخای طبع او بی من

19 هدف گشت آسمان گویی خدنگش را که اندر شب نماید روی مه یکسر هدف کردار پر روزن

20 ایا در پایه تختت زمانه ساخته مأوی و یا در سایه تختت ستاره یافته مأمن

21 بدانگه کز سجستان سوی غزنی برد آن لشگر همه با دولت خسرو همه با صولت بهمن

22 ملک تأیید بدر آیین، فلک تأثیر کوه آلت نهنگ آسیب ببر آفت پلنگ آشوب شیرافگن

23 دلیرانی که از گردون به نوک رمح سیاره ربودندی چو گنجشکان به منقار از زمین ارزن

24 مخالف چون برون آمد به میدان با چنان لشکر چو شیران عرین پر دل چو دیوان لعین پر فن

25 در آورده به پیش صف چو گردون زنده پیلانی که گردون شان بوقت کین نیارد گشت پیرامن

26 چو کوه زفت شخص آورد چو غول گست حیلت گر چو باد تیز دریا بر چو تیر تند هامون کن

27 چو ضرغام قوی جوشان چو عفریت حرون کوشان چو تمساح روان هایل چو ثعبان سیه ریمن

28 سپاهی از نهاد دیو و تو در جنگشان رستم گروهی بر نهاد خوک و تو در حربشان بیژن

29 قضا در تیغ سیمابی نهاده ریزه مرجان اجل بر درع زنگاری فشانده خرده روین

30 چو خواب اندر سر مردان گزیده تیغ تو مرقد چو وهم اندر دل گردان گرفته تیغ تو مسکن

31 شده ز ارواح گمراهان هوا چون حلقه خاتم شده ز اجسام بدخواهان زمین چون چشمه سوزن

32 اجل با حربه قاطع بلا با باره سابق زمین در حله احمر زمان در کله ادکن

33 تو در قلب سپه گویی بزیر ران در آورده تک او تیز چون صرصر رگ او سخت چون آهن

34 ز نصرت بر تنت درقه ز قدرت بر کفت خنجر ز دولت بر سرت مغفر ز حشمت بر تنت جوشن

35 چنان رفت از کمان تو سوی خصمان همی ناوک که گاه رجم سیاره ز گردون سوی آهرمن

36 چو شد رای همایونت قوی با رایت عالی شد آثار ظفر ظاهر، شد انوار قدر روشن

37 نگشت از فر تو خسته از بن خونخوارگان یک دل نشد از زخم تو رسته از آن بیچارگان یک تن

38 زهی رسم بدیع تو عروس ملک را زیور خهی رای رفیع تو چراغ فتح را روغن

39 درین بقعت پدید آمد که ناورد از بنی آدم ز اهل سیستان هرگز به مردی ایزد ذوالمن

40 هراسانند پیوسته ز پیکان تو مهر و مه تن آسانند همواره زاحسان تو مرد و زن

41 از آن خصمت چو پرویزن ز دیده خون همی ریزد که از تیرت دماغ او مشبک شد چو پرویزن

42 سزد ناهید، دست بخت مسعود ترا یاره شود خورشید فرق پای میمون ترا گر زن

43 خداوندا! اگر هستم بذات از خدمتت غایب ز جور عالم جافی ز دور گنبد توسن

44 مرا حرزست پیوسته ثنای تو به هر موضع برآوردست همواره دعای تو به هر مسکن

45 کنون نزدت فرستادم عروسی چون شکر کورا معالی هست پیرایه، معانی هست پیراهن

46 زمانه از شرف او را عصا به بسته بر جبهت ستاره از لطف او را قلاده کرده در گردن

47 گر او را بهره ای باشد ز اقبال قبول تو شود خار مرادش گل، شود زهر مرامش من

48 اگر چه مادحان داری ز من بهتر فراوانی یقین دانم که بد گویند پیشت شرح حال من

49 نوای خوش نوا آید ز سوی حضرت عالی مرا ناگه چو موسی را ز سوی وادی ایمن

50 الا تا از زمین لاله بروید در مه نیسان الا تا از هوا ژاله ببارد در مه بهمن

51 ز مهرت باد چون لاله ز خنده چهره ناصح ز بیمت باد چون ژاله ز گریه دیده دشمن

52 قدر را عزم تو قدوه، قضا را جزم تو عمده اجل را رزم تو قانون جهان را بزم تو گلشن

53 به نعل کره ختلی حصار دشمنان بسپر به نوک نیزه خطی سپاه دشمنان بشکن

عکس نوشته
کامنت
comment