آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست از جامی غزل 72

آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست

1 آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست که همه کون و مکانش به تماشا برخاست

2 وان چه نخل است به یثرب که چو بالا بنمود نعره شوق وی از عالم بالا برخاست

3 یکزمان بر سر راهش به تماشا که نشست که ز عشقش نه سراسیمه و شیدا برخاست

4 عاقبت بر لب او ختم شد از معجز حسن گرچه اول دم احیا ز مسیحا برخاست

5 هیچ جا نکته ای از لعل شکرخاش نرفت که نه پرشور شد آن مجلس و غوغا برخاست

6 دردنوشان غمش نعره مستانه زدند چه صداها که ازین گنبد مینا برخاست

7 شد خرامان سوی صحرا اثر دامن اوست هر گل و لاله که از دامن صحرا برخاست

8 وعده ای از لبش امروز به میخانه رسید از دل باده گساران غم فردا برخاست

9 دید جامی قد آن سرو به جولانگه ناز پا ز سر کرده به خدمت به سرپا برخاست

عکس نوشته
کامنت
comment