- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چیست آن گوهر که درد خسته درمان می کند؟ اصلش از خاکست و کار لعل و مرجان می کند
2 قوتش زابست و خاک، اما چو بادی اندرو در دمی، چون کهربا آتش نمایان میکند
3 هست یار آذر و چون پور آزر هر زمان آتش نمرود را چهرش گلستان میکند
4 هست معشوقی مساعد لیک روزی چندبار درد هجرش دیدهٔ عشاق گریان میکند
5 وین عجب باشدکه آرد تردماغی هجر او لیک وصلش کام خشک و سینه سوزان می کند
6 هست چون مؤبد قرین آتش و آتشکده همزبانی لیک با گبر و مسلمان می کند
7 در وفاداری ازو ثابت قدمتر دوست نیست تا به روز مرگ یاد از عهد و پیمان می کنند
8 خانهای داردکه در دالانی و صحنی در آن بر در آن خانه او خود، کار دربان می کند
9 هرکس از دالان رود در صحن خانه، لیک او چون رود درصحن، سربیرون ز دالان می کند
10 همدم آتش بود وز آتشش تابش بود لیک چون آتش بروگیرند افغان می کنند
11 نیست او غلیانی و سیگاری و چایی ولی گه تقاضا چای و گه سیگار و غلیان می کند
12 هست اندر ذات خود خشک و عبوس و زرد و تلخ لیک قند و نقل و شیرینی فراوان می کند