چه حسن است این که گر هر دم رخت را صد از جامی غزل 679

چه حسن است این که گر هر دم رخت را صد نظر بینم

1 چه حسن است این که گر هر دم رخت را صد نظر بینم هنوزم آرزو باشد که یک بار دگر بینم

2 چنین شوقی که من دارم چه تسکین یابد ار ناگه برون آیی و چون عمر عزیزت در گذر بینم

3 مگو در ماه و خور بین الله الله چون بود ممکن که تو پیش نظر باشی و من در ماه و خور بینم

4 به تاریکی هجرانم مکش ای غم دمی دیگر بود کز پرتو رخسارش این شب را سحر بینم

5 چو محرومم ز دیدارش به کوی او روم باری زمانی بهر خرسندی در آن دیوار و در بینم

6 سر بالین ندارم لیکن از بخت اینقدر خواهم که وقت جان سپردن آستانش زیر سر بینم

7 به کنج محنت و اندوه جامی جان دهد آخر چنین کز درد هجران هر زمان حالش بتر بینم

عکس نوشته
کامنت
comment