کس را چه آگهی است ز فکر متین دل از سعیدا غزل 445

کس را چه آگهی است ز فکر متین دل

1 کس را چه آگهی است ز فکر متین دل سرها شکسته بر سر آیین و دین دل

2 یک بار چون خیال گر افتی به دست من مالم چها جبین تو را بر جبین دل

3 دانی چه می کشند ز دست دل تو خلق چون من اگر شوی دو نفس همنشین دل

4 گاهی به آب چشم حرارت فرونشان گرمی زیاده گر [بکند] انگبین دل

5 دستی به دل گذار که از هر طرف به گوش تا بشنوی صدای غریب حزین دل

6 این دسترس که راست که فکر قد تو را دربر کشد چو جامهٔ بی آستین دل؟

7 ناصح زبان ببند که جز گوش جان پاک نتوان شنید صوت غریب حزین دل

8 حکم جهان [و] مهر سلیمان به نیم جو جایی که نقش خویش نشاند نگین دل

9 باشد به عکس بخت سعیدا ثمر دهد تخم غمی که کاشته ام در زمین دل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر