- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگر کز چشم شاهد چیست پیدا رعایت کن لوازم را بدینجا
2 ز چشمش خاست بیماری و مستی ز لعلش گشت پیدا عین هستی
3 ز چشم اوست دلها مست و مخمور ز لعل اوست جانها جمله مستور
4 ز چشم او همه دلها جگرخوار لب لعلش شفای جان بیمار
5 به چشمش گرچه عالم در نیاید لبش هر ساعتی لطفی نماید
6 دمی از مردمی دلها نوازد دمی بیچارگان را چاره سازد
7 به شوخی جان دمد در آب و در خاک به دم دادن زند آتش بر افلاک
8 از او هر غمزه دام و دانهای شد وز او هر گوشهای میخانهای شد
9 ز غمزه میدهد هستی به غارت به بوسه میکند بازش عمارت
10 ز چشمش خون ما در جوش دائم ز لعلش جان ما مدهوش دائم
11 به غمزه چشم او دل میرباید به عشوه لعل او جان میفزاید
12 چو از چشم و لبش جویی کناری مر این گوید که نه آن گوید آری
13 ز غمزه عالمی را کار سازد به بوسه هر زمان جان مینوازد
14 از او یک غمزه و جان دادن از ما وز او یک بوسه و استادن از ما
15 ز «لمح بالبصر» شد حشر عالم ز نفخ روح پیدا گشت آدم
16 چو از چشم و لبش اندیشه کردند جهانی میپرستی پیشه کردند
17 نیاید در دو چشمش جمله هستی در او چون آید آخر خواب و مستی
18 وجود ما همه مستی است یا خواب چه نسبت خاک را با رب ارباب
19 خرد دارد از این صد گونه اشگفت که «ولتصنع علی عینی» چرا گفت