1 هر چه با او گویم، از مردم دگرگون بشنوم باز حرفی گفته ام، امروز، تا چون بشنوم
2 واعظا درماندهٔ رسوای عشقم، دم مزن گر توانم نکتهٔ زان لعل می گون بشنوم
3 تشنهٔ غم بودم اکنون شاد گردم هر کجا از لب غم دیدگان دشنام پر خون بشنوم
4 کز شنفتن کرد گفتن گنگ، طرفه زیرکم ور بگویم خود بر آن باشم که افزون بشنوم
5 غافلم دارد جنون از حال خود، بگشا نقاب کز زبان حسن لیلی نام مجنون بشنوم
دیدگاهها **