- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به بازی آفتاب را چه گفتم ماه رنجیدی دلیرم کردی اول در سخن آنگاه رنجیدی
2 ز من در باب آن زلف و زنخدان خواستی حرفی چو من از ریسمانت رفتم اندر چاه رنجیدی
3 به تیغت نیم به سمل گشته بود ای ماه مرغ دل چو از تقصیر خویشت ساختم آگاه رنجیدی
4 به کشتن سر بلندم دیر میکردی چه گفتم من که بر قدم لباس شوق شد کوتاه رنجیدی
5 دهانت را چه گفتم هیچ بر من خرده نگرفتی ولی این حرف چون افتاد در افواه رنجیدی
6 ز ره صد ره برون شد غیر و طبعت زو نشد رنجه چرا زین بی دل گمره به یک بیراه رنجیدی
7 حدیث محتشم بر خاطرت ماند گران اول چو بد تاویل کرد آن حرف را بدخواه رنجیدی