آنچه در چشمم ز یار و طلعت زیبای اوست از جامی غزل 102

آنچه در چشمم ز یار و طلعت زیبای اوست

1 آنچه در چشمم ز یار و طلعت زیبای اوست جای آن دارد اگر جان و دلم شیدای اوست

2 دارد از نور رخش شمع شبستان پرتوی ورنه پروانه چرا زینگونه ناپروای اوست

3 او به کس ننموده روی و شهر ازو پر گفت و گوی او درون پرده و آفاق پر غوغای اوست

4 خیمه زد سلطان حسن او به صحرای ظهور گنبد نیلوفری یک خیمه از صحرای اوست

5 در حریم این چمن هرجا نشان راستی دیده ام بالای او یا سایه بالای اوست

6 هرکجا آن عارض و لب ایمنی در ایمنیست فتنه و شوری که هست از نرگس شهلای اوست

7 هست بر هر جزو جامی صد رقم از داغ عشق شرح این داغ است هر حرفی که بر اجزای اوست

عکس نوشته
کامنت
comment