- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنچه بر من در غم آن نامسلمان میرود بالله ار با موئمن اندر کافرستان میرود
2 دل به دلال غمش دادم به دستم باز داد گفت نقدی ده که این با خاک یکسان میرود
3 آنچنان بیمعنیی کارم به جان آورد و رفت این سخن در یار بیمعنی نه در جان میرود
4 گفتم از بیآبی چشم زمانهست این مگر پیشت آب من کنون تیره به دستان میرود
5 دل کدامی سگ بود جایی که صد جان عزیز در رکاب کمترین شاگرد سگبان میرود
6 در تماشاگاه زلفش از پی ترتیب حسن باد با فرمان روایی هم به فرمان میرود
7 باد باری زلف او را چون به فرمان شد چنین دیو زلفش گرنه با مهر سلیمان میرود
8 عید بودست آنچه در کشمیر میرفتست ازو کار این دارد که اکنون در خراسان میرود
9 در میان آتش دل گرچه هر شب تا به روز جانم از یاد لبش در آب حیوان میرود
10 هر زمان گوید چه خارج میرود اکنون ز من دم نمییارم زدن ورنه فراوان میرود
11 آب لطف از جانب او میرود با انوری بلکه از انصاف و عدل و داد سلطان میرود
12 خسرو آفاق ذوالقرنین ثانی سنجر آنک قیصرش در تحت فرمان همچو خاقان میرود