چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟ از عراقی غزل 172

چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟

1 چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟ اگر با من خوشستی غمگسارم

2 به آب دیده دست از خود بشویم کنون کز دست بیرون شد نگارم

3 نگارا، بر تو نگزینم کسی را تویی از جمله خوبان اختیارم

4 مرا جانی، که می‌دارم تو را دوست عجب نبود که جان را دوست دارم

5 مرا تا کار با زلف تو باشد پریشان‌تر ز زلف توست کارم

6 مرا کرامگه زلف تو باشد ببین چون باشد آرام و قرارم؟

7 به بوی آنکه دامان تو گیرم نشسته بر سر ره چون غبارم

8 در آویزم به دامان تو یک شب مگر روزی سر از جیبت برآرم

9 عراقی، دامن او گیر و خوش باش که من با تو درین اندیشه یارم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر