1 دل در طلب چه گوش به صوت درا کند مجنون عشق، رقص به آواز پا کند
2 مست تو پابرهنه به دریا حباب وار بر روی آب گردد و کسب هوا کند
3 درویش عشق را ز قلم دست کوته است مشق شکستگی ز نی بوریا کند
4 گریان به عالم آمد و نالان به خاک رفت چون کوه، سنگ تربت عاشق صدا کند
5 در ملک هند، بی می انگور سوختیم کو غوره ای دریغ که کس توتیا کند
6 دل را گمان صبر و شکیبی به خویش هست معلوم می شود گره خود چو وا کند
7 مغرور را سزا رسد از دور آسمان باد از بروت خوشه برون آسیا کند
8 چون قطره، برگرفته ی خود را جهان سلیم بر آسمان رساند و از کف رها کند