1 خورشیدوشی در به دری را چه کند کس معشوق پریشان نظری را چه کند کس
2 یک کس به جهان واقف اسرار ندیدیم این طایفهٔ بی خبری را چه کند کس
3 چشم از دو جهان دوختن آسان بود اما از هر دو جهان پاک بری را چه کند کس
4 شاید که توان داشت دل از ماه جبینان لیکن صنم مو کمری را چه کند کس
5 در هند توان دین و دل خویش نگه داشت هندو بچهٔ لب شکری را چه کند کس
6 گفتند به لیلی که میامیز به مجنون گفتا که بلی رنجبری را چه کند کس
7 تکلیف به دل کرد سرشکم که بیا گفت همراهی این نوسفری را چه کند کس
8 من مفلس و زر می طلبد یار سعیدا خود گوی چنین سیمبری را چه کند کس