- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من بدعهد را چه میگویی هرچه گویی سزای آن هستم
2 حاکم ار جرم من بود مردم داور ار لطف تو بود جستم
3 لطف باری بریده باد از من تا به خدمت چرا نپیوستم
4 میندانم ز پای سر زین غم تا برفت آن سعادت از دستم
5 خواستم تا بیایم و گویم کز حریفان دینه چون رستم
6 به سر تو که ذات هشیاریست که هنوز این زمان چنان مستم
7 که گشادن نمیتوانم چشم وین قوافی به حیله بربستم