- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا ز صحبت باران چه کار بگشاید که کارم از گره زلف یار بگشاید
2 چو طره باز کند برقرار هر روزه از بند غصه دل بیقرار بگشاید
3 حصار عمر چه محکم کنی که غمزة او به یک خدنگ نظر صد حصار بگشاید
4 اگر چه با دهنش کار بوس وابسته است هزار کار چنین زان کنار بگشاید
5 چو بر گرفت ز عارض دو زلف دانی چیست مه گرفته که شبهای تار بگشاید
6 از قید موره میانان خلاص من وقتیست که عنکبوت مگس را زنار بگشاید
7 چو در بروی تو بندد امید بند کمال که هر چه بسته بود استوار بگشاید