1 چه کنی با فلک عتاب که من نیک بد حال گشتم از فن تو
2 گر خموشی چو باز پیشه کنی دست شاهان بود نشیمن تو
3 ور بر آری خروش چون بلبل هست زندان تنگ مسکن تو
4 رو که گردون فراغتی دارد از بلند و ز پست کردن تو
5 هم ز خود بین اگر فتد روزی طوق یا غل ذل بگردن تو
1 مرا چو یاد خراسان گذر کند بضمیر ز خون دیده کنم همچو لاله برگ زریر
2 چنانم آتش دل بر فلک زبانه زند که یک شرر بود از شعله هاش چرخ اثیر
1 شاه جهان چو پای فرا پیش صف نهاد دشمن برای تیر وی از جان هدف نهاد
2 دارای دین طغایتمور خان که بر دلش ایزد بروز کین رقم لاتخف نهاد