- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر دم به تیز غمزه دلم را چه میزنی؟ خود را گذاشتم به تو خود در دل منی
2 بر هم زند ابروی و چشم تو وقت من خود وقت کیست آنکه تو بر هم نمیزنی؟
3 ای رهروان عشق چو پرگار دورها گردیده در پی تو به نعلین آهنی
4 سر تا سر جهان ظلمات است و یک چراغ مردم نهادهاند همه سر را به روشنی
5 ما و شرابخانه و صوفی و صومعه او را می طهور و مرا دردی دنی
6 با من سخن غرضت دلخوشیم نیست بر ریش پارهام نمکی میپراکنی
7 امروز خاک پای سگ دوست شد کسی کو کرد در جهان سری و دوش گردنی
8 ای باد اگر رهت ندهد پردهدار دوست خود را چو آفتاب ز روزن در افکنی
9 گویی که ای چو آب حیاتت به عینه پاکیزگی و خوی خوش و پاک دامنی
10 تو سرو سر بلندی و چون سایه کار من افتادگی و مسکنت است و فروتنی
11 سلمان تو در درون به هوای صنوبرش غم را چه مینشانی و جان را چهع می