1 بهشت را چه کنی عرضه بر قلندریان بهشت چیست نشانی ز بود انسانست
2 به سر سینهٔ پاک و به جان معصومان بدان خدای که دانای سر و اعلانست
3 که نقل رند ز مستان لمیزل خوشتر ز میوهای بهشت و نعیم رضوانست
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم
1 از تو بریدن صنما روی نیست زانکه چو رویت به جهان روی نیست
2 تا تو ز کوی تو برون رفتهای کوی تو گویی که همان کوی نیست
1 کارم ز غمت به جان رسیدست فریاد بر آسمان رسیدست
2 نتوان گلهٔ تو کرد اگرچه از دل به سر زبان رسیدست