از عاشقان چه گویم و صبر از جویای تبریزی غزل 961

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

از عاشقان چه گویم و صبر و توانشان

1 از عاشقان چه گویم و صبر و توانشان خندان بود چو لاله دل خونفشانشان

2 رفتم پی سراغ دل و دیده یافتم در انتهای وادی وحشت نشانشان

3 عشاق را شکست غم از بس رسیده است عقد گهر شده قلم استخوانشان

4 رسیده است به جایی عروج مستی من که گشته درد می ناب گرد هستی من

5 هزار شکر که از فیض خاکساریها رسانده است به معراج پایه پستی من

6 می شود سبز نهال سخن از جوی دهن معنی تازه بود قوت بازوی دهن

7 شکوهٔ روی تو زینت ده لب گشت مرا شد چو گل خون دلم غاره کش روی دهن

عکس نوشته
کامنت
comment